توی وبلاگ شفا یه چالش نسبتا جالب وجود داره به نام امسال اینطوری بود.

منم تصمیم گرفتم تو این چالش شرکت کنم. از بقیه دوستانی که این پست رو می بینن هم خواهش می کنم شرکت کنن و درمورد سالی که گذروندن و تجربه هایی که کسب کردن برامون بنویسن.

 

سال1402 برای من یه سال پر فراز و نشیب بود. هیچ یکنواختی ای توش نداشت و هر لحظه ش حال و هوای بخصوصی داشت که واقعا غیرقابل توصیفه.

احساس می کنم امسال از لحاظ عقلی دو برابر بزرگتر شدم و قدر تک تک آدمایی که کنارم بودن و هستن رو بیشتر دونستم. 

من با خوشحالی برگشتم خونه، خونه ای که سه سال منتظر برگشتن بهش بودم. منتظر بودم کنار آدمایی که حکم خونواده رو برام داشتن دوباره زندگی کنم. اما از خونه فقط یه کلبه خالی باقی مونده بود.

من مجبور شدم اولش به تنهایی اوضاع رو راست و ریس کنم. ولی بعدش همه چی درست شد. ولی این تلاش برای بودن کنار عزیزانم بهم یاد داد قدر داشته هامو بدونم.

این اتفاق خوبی بود برام.

 

خب زیاد حرف زدم. بهتره بریم برای شروع چالش: 

 

●یک خاطره شاد امسالم که فکر بهش باعث لبخندم میشه. 

تولد جادو، تولد رز و برف بازیمون، تهران رفتن و در آوردن مسخره بازی، دیدن جواب استاد مورفین، بازگشت جوزفین و ریموند و حرف زدن با آدمایی که دوستشون دارم. 

پیام شخصیامم خیلی خاطرات شادی برام ساختن و از اونایی که منو یاد کردن ممنونم.

 

 ●یک خاطره که بهم یه درس داده. 

کنکور به من درس داد که اعتماد به نفس سرجلسه خیلی مهمه و ترس از شکست واقعا شکست به همراه میاره.

 

●چندتا کتاب و وبتون که امسال خوندم(میتونه سال انتشار برای قدیم باشه) 

برای این سوال می تونم طومار تحویل بدم! وبتون و مانگا و مانهوا زیاد می خونم لاکن اسماشون الان خاطرم نیست. البته که فن بانگو و گینتامام و اونا رو خوندم. دکتر فراست یا همچین چیزی هم مورد علاقم بوده. و شیطان نیمه وقت مانگاشو دنبال می کردم. از کمیک ها هم که کمیک کالوین و هابز انگاری برای من نوشته شده یا من از لابه لای اون کمیک بیرون اومدم! شگفت آوره برام.

 

لیست کتابایی که امسال خوندم و درموردشون چیز میز یادداشت کردم50تا بوده که چندتاییشونو اینجا می نویسم:

آدمخواران، راز، سلاخ خانه ی شماره5، نه آدمی ترجمه، شش کلاغ، سه شنبه ها با موری، زندگی نامرئی ادی لارو، هیاهوی زمانه، بیندیشید و ثروتمند شوید، گهواره گربه، بادام، ج مثل جادو، کتابخانه نیمه شب، جادوی فکر بزرگ، شب های روشن، در قفل شده، خدمتکار، انجمن شاعران مرده، کل کتابای موراکامی، به کشتنش می ارزد و هشت قتل حرفه ای، کارای ادگار آلن پو، ایکی گای، مغازه ی جادویی، پادکستهای آنتوان چخوف و... (این قصه سر دراز دارد!)

 

علاوه بر اینا کلی هم رول و پست های داستانی ادامه دار و تکی خوندم.

 

   

 

●چندتا فیلم و سریال قشنگی که امسال دیدم(میتونه سال ساخت برای قدیم باشه). 

کسایی که منو می شناسن میدونن فیلم و سریال نمی بینم یا خیلی کم می بینم. من همیشه کتابو ترجیح میدم. اما امسال یه نصفه نیمه سریال هتی دختر نویسنده رو دیدم که بخاطر اپیزودیک بودنش به دلم نشست.

فیلم هم مجموعه ترسناک اَره رو دیدم و برام جذاب بود.

 

●چندتا انیمه و انیمیشن قشنگ که امسال دیدم (میتونه سال ساخت برای قدیم باشه). 

 خب من زیاد انیمه و انیمیشن می بینم اما هنوزم پیشنهادم گینتاماست و سگ های ولگرد بانگو. فولمتال الکمیست هم نوستالژی داشت برام.  انیمیشن هم به پیش و پاندای کنگفوکار فوق العادن. بد گایز و انگری برد2 رو هم پسندیدم. اما از المنتال خوشم نیومد.(عاشقانه گریزی دارم من)

با انیمه لوپین3 هم خیلی خندیدم.

 

●آیا از تصمیم هایی که امسال گرفتم پشیمونم؟

راستش من آدمیم که بیشتر با حسم تصمیم می گیرم تا با منطق. برای همین میدونم کارایی که کردم با چیزی که تو قلبم بوده تطابق داشته. نمی گم اشتباه نکردم، نه! فقط می گم حتی اگرم اشتباه کرده باشم خودم و قلبم ازش راضی بودیم.

 

●چند جای باحالی که امسال رفتم

چندان علاقه ای به سفر ندارم اما همیشه عاشق رفتن به کنفرانس هاییم که دعوتمون می کنن. یکیش تو تهران بود و ما هم شب رفتیم پارک آب و آتش و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. بیستون هم رفتیم و با رز کلی مسخره بازی در آوردیم. وسط اون تابستون داغ سرما و خنکی آب بیستون واقعا می چسبید.

 

یه مدتی هم عادت پیدا کرده بودم صبح ساعت7برم پارک و حباب بازی کنم. بعضی وقتا هم با گربه ها بازی می کردم و پارک برام یه جای باحال و خاص شده بود. تازه با رز هم رفتیم آدم برفی ساختیم و کلی خاطره شد برامون.

 

یه بارم وسط زمستون دعوت شدیم رستوران تو یه ساختمون نسبتا بلند با شیشه های بزرگ. فضایی که داشت حس خوبی بهم القا می کرد.

 

●چندتا چیز مفید یا جالبی که امسال خریدم

برای یه کرم کتاب چه چیزی جذاب تر از کتاب برای خریدن؟ اما خب علاوه برکتاب یسری وسایل تحریری هم خریدم که انگیزمو واسه درس خوندن بالاتر می بره.

چراغ مطالعه و کتابیار هم جز اینا بود.

 

 ●آیا امسال به کسی کمک کردم؟ (حتی خودم) 

وایی من امسال انقدر به این و اون کمک کردم که وقتایی که تو خونه تنهام یا دستم خالیه می رم دنبال یه چیزی می گردم که ببینم میشه از طریقش به بقیه کمک کرد یا نه. یا مثلا میرم ظرفا رو می شورم اتاقا رو مرتب می کنم (اگه مامانم نکرده باشه) به گربه ها غذا میدم و... .

به خودمم که خیلی کمک کردم. دوباره از اول نشستم و شخصیتمو ساختم. چیزهای خوب و حرفای قشنگ به خودم یاد دادم. پادکستای مشاوره ای گوش دادم و پستای زیبایی رو مهمون چشمام کردم.

دیدگاهمو به حالت اول (که یه بچه ی مثبت نگر شاد بودم) برگردوندم. الانم جز خوشحال ترین آدمای روی زمینم.

 

 

●حس و حال امسال رو تو یه بند بهتون میگم. 

من اینجا دوست دارم حسمو با جمله ای از کتاب کافکا در کرانه بیان کنم:

«از توفان که بیرون آمدی، دیگر همان فردی نخواهی بود که به درون توفان پا نهاده... معنی توفان همین است.»

من این آدم جدید بعد توفانو دوست دارم.

   

●تشکر و سپاسگزاری امسالم از چه کسی است؟ 

خب اول از همه از خدای بزرگ ممنونم که بهترینا رو پیش روم گذاشت. درسته اتفاقات تلخ زیادی برام افتاد ولی حتما به صلاحم بوده. امیدوارم خدا هیشه یار و یاور من و شما باشه.(اونایی هم که به خدا اعتقاد ندارن در پناه همونی که دوست دارن باشن)

 

بعد از خانواده ی عزیزم که همه جوره پشتم بودن و هیچی برام کم نذاشتن تشکر می کنم.

 

ممنونم از نارسیس که ناله ها و غر زدنامو تحمل کرد و بهم دلداری داد. مرسی از بچه های وبلاگ مثل آقا معلم، گلی عزیز، بانو ستاره، یوری، پسر آبی و... که برام لحظات خوبی ساختن.

 

ممنونم از جوزفین و ریموند که همیشه همراهم بودن حتی اگه به صورت فیزیکی نبودن. از همین تریبون بهشون می گم: بچه ها پیاماتون منو سرپا نگه داشته. کلی دوسستون دارم و ازتون ممنونم.

 

و ممنون از خانواده ی جادوییم که شامل خیلیا میشه. با حضورشون و حرفاشون جوری دلگرمم کردن که می تونم با تموم قدرت پیش برم و به دل سختیا بتازم.

 

و یه تشکر ویژه از تموم آدمایی که با کلماتشون نجاتم دادن. لطف هیچکدومتونو فراموش نمی کنم!