در را که باز کرد بوی خوبی به مشامش رسید.

حس قشنگ و آشنایی سر تا پایش را در بر گرفت و لبخندی عمیق روی لبانش جا خوش کرد.

خوشحال بود! خوشحال بود که همه چیز بطور موقتی برایش تمام شده، خوشحال بود که دیگر دردسری نمی کشد، خوشحال بود که خیلی ها هنوز آنجا منتظرش بودند... خوشحال بود که به خانه برگشته.

بله آنجا خانه اش بود. کتابخانه ای که به دست خودش و با کمک و همراهی دوستانش ساخته شده بود و داخلش خبری از هیاهو و اتفاقات ناگوار نبود. آنجا خانه اش بود همانطور کهجادوگران عزیزش خانه اش بود...

روی دیوار های کتاخانه ی بنفش رنگش دست کشید. کمی گرد و خاک به خود گرفته بودند ولی می توانست دوباره درستش کند، دوباره مرتبش کند...نگاهی به اعضای جدید انداخت و لبخند زد و برای اعضایی که ترکش کرده بودند آرزوی موفقیت کرد حتما غیبتش باعث بی حوصلگی آنان شده بود اما حالا می خواست غیبتش را جبران کند!

از نردبان بالا رفت و نگاهی به مکانی انداخت که با وجود تمام سر و صدا های موجود در جهان، کاملا آرام بود... و کاملا آماده ی فعالیت کردن. پس سعی کرد بیشتر از این طولش ندهد و کسی را بیشتر منتظر نگذارد.

 بنابراین با صدای بلند بازگشتش را اعلام کرد و به  زبان ژاپنی فریاد زد: یاتو کایتیکتا! من بالاخره برگشتتم.

 

دوستای خوب و همراهای عزیزم سلام! نمی دونید که چقدر دلم براتون تنگ شده بود. ببخشید که بدون خبر گذاشتم رفتم و جواب پیاماتونو ندادم مرسی از کسایی که کنارم موندن و ترکم نکردن. معلومه اعضای وفادار و اصلی وی اف دی اونان!

خب خواستم بگم که اگه خدا بخواد من می خوام فعالیتمو از سر بگیرم و برای فعالیت مجدد نیاز به ایده های شما دارم. خب برای بهتر شدن وبلاگ و بالاتر رفتن بازده چه پیشنهادهایی دارین؟ آماده ی شنیدن و بررسی شون هستم. ممنونم که برام وقت میذارین.

پ.ن: خودم یسری متن تو قالب تور های گردشگری آماده کردم که هر سری در مورد یه کشور حرف میزنم; نویسنده های معروفش رو هم معرفی کنم. چطوره بنظرتون؟ راستی دیدم خیلی از داستان قسمتای انیمه گینتاما استقبال شده برای همین تصمیم گرفتم یه قسمتایی از اون رو هم که برای خودم جذاب بوده برای شما هم بنویسم امیدوارم کنار هم تابستون خوبی رو سپری کنیم.