Description: C:\Users\hp\Downloads\New folder\HD-wallpaper-anime-school-girl-penguins-train-school-uniform-snow-brown-hair-anime.jpg

ایستگاه پایانی! ایستگاه پایانی! مسافرین محترم تا چند ساعت دیگر وارد ایستگاه 402خواهیم شد لطفا وسایل خود را به آرامی بردارید و نزدیک به درب های خروج منتظر بمانید.

بالاخره قطار زمستان401 هم داره به ایستگاه آخر میرسه. تمام وسایلمو جمع میکنم و میرم جلوی یکی از درا وایمیستم بیرون پر از آدمایی که میخوان سوار این قطار بشن البته نه به اسم زمستان401 به یه اسم دیگه. فکر میکنم شاید بتونم با یکی شون دوست بشم هر چند کار سختی خواهد بود آخه اونا ملیتی متفاوت دارن. برفای روی لباسم رو تکون میدم. این بخشی که الان وایستادم خیلی سردتر از سمتیه که قبلا نشسته بودم اینو هم قبول دارم لباس مدرسه خالی اصلا برای زمستان401مناسب نبود برای همین چند بار به طرز فجیعی سرما خوردم. یاد خاطراتم میفتم تو قطار 401 بود که:

اولین سریال عمرمو کامل تماشا کردم.

مقام اول نویسنده کشوری رو آوردم.

کتابای لمونی اسنیکتو خوندم.

100قسمت گینتاما رو تموم کردم.

تراز آزمونامو به 7000رسوندم.

کتابخونه رفتم.

تو مدرسه استاد مرد داشتم.

 تو بیان ثبت نام کردم.

با آدمایی آشنا شدم که واقعا فوق العاده بودن از یوری، فهمیه و نارسیس گرفته تا آقا معلم، ستاره  برزنونی،Hr Hr و بقیه دنبال کننده هام. اینا همشون لبخندای زیبایی روی لبم آورد.

درسته، اینجا بود که:

 اولین کنکور عمرمو وسط سرمای دی ماه دادم.

خودمو یه هفته حبس کردم و لب به هیچی نزدم.

مریضیای عجیب غریب گرفتم.

با افراد خوبی تو مدرسه دوست شدم.

متوجه شدم من با بقیه تو احساسات فرق دارم.

برای اولین و شاید آخرین بار 18 ساله شدم.

سال پر از عذاب و درد رنجی بود برای من و یکمم غافل شدم از خودم برعکس تمام وقتا. هر چند امسال اذیت شدم اما خب بازم دلم نمی خواد از قطار401 پیاده بشم و برم داخل قطار بهار402 بشینم. یجورایی میترسم. میترسم این سه سال درس خوندنم نتیجه نده و دیگه اون آدم سابق نشم. فکر میکنم شاید بتونم زیر صندلیا قایم بشم تا بتونم تو این قطارربمونم اما خب میدونم این احمقانه ست فقط کسایی میتونن تا ابعد تو این قطار بمونن که زمان براشون متوقف شده باشه و آسمونی شده باشن.

به اطراف نگاه می کنم. به پنگوئنایی که بی خیال میرن و میان یعنی ممکنه اونا هم دغدغه داشته باشن؟ اگرم داشته باشن به اندازه ی مال ما آدما نیست. هوووف...

یاد آهنگ ژاپنی وان مور تایم وان مور چنس میفتم:

کاش یک بار دیگر فصل ها باقی می ماندند و محو نمی شدند

کاش یکبار دیگر به دوران سرخوشی بر می گشتیم.

 

دلم میخواد بازم بچه بشم و بشینم فقط کارتون ببینم و کتاب بخونم اما خب زمان هیچ وقت به عقب بر نمی گرده درست مثل این قطار که هیچ وقت دوباره قرار نیست سوارش بشم. قطارای مشابهی هستن اما هیچ کدوم دقیقا خود این قطار نمیشه. برای همین جای ناله کردن لبخند میزنم. فراموش نکردم حتی تو سخت ترین  لحظات هم چیزای مهمی وجود دارن که میتونم ازشون درس بگیرم. از همه ی کسایی که دوستشون دارم خداحافظی میکنم و ازشون میخوام منو بابت کارای بدی که کردم و زحمتایی که بهشون دادم ببخشن. براشون آرزوی موفقیت و خوشبختی دارم خیییییلی زیاد! امیدوارم که بازم بتونم تو قطارای دیگه ببینمشون با شادی کنارشون فعالیت کنم.

حالا دیگه بوی بهار رو حس میکنم کیفمو محکم توی دستم میگیرم و منتظر می مونم تا  قطار متوقف بشه.

بهار می آید تا بگویید

حتی اگر نمیشود

همیشه سبز ماند ولی

میتوان دوباره و دوباره

و دوباره

سبزو پرشکوفه شد

سال نوتون مبارک.