شاید براتون سوال پیش بیاد جریان این تصویر چیه. یه دختر که یه چتر شکسته رو بالا نگه داشته و کنارش دو تا پسر دارن راه میرن. خب این موضوع مربوط میشه به داستان کاگورا و چتر.

یه مدت بود که تو شهر ادو بارون بی وقفه می بارید و این موضوع باعث شده بود حوصله ی همه به خصوص بچه ها سر بره. کاگورا هم جز این دسته از بچه ها بود که می گفت از روزای بارونی متنفره و دوست داره هر چی سریعتر این روزا تموم بشه. کاگورا کنار مردی به اسم گینتوکی زندگی و کار می کرد مردی مو نقره ای که برای کاگورا حکم پدر رو داشت. گینتوکی شغل آزاد داشت و معمولا کارایی که مردم ازش می خواستنو انجام میداد. وضع مالیش چندان تعریفی نداشت و اونم مثل کاگورا از روزای بارونی بدش میومد چون کسب و کارش کلا کساد می شد. یه پسر نوجون هم که چند سالی از کاگورا بزرگتر بود و موهای مشکی داشت و معمولا عینک می زد به عنوان شاگرد گینتوکی کنارشون زندگی می کرد. البته پسره که اسمش شینپاچی بود خودش خونه داشتو فقط یسری وقتا به استادش و کاگورا سر می زد. شینپاچی با بارون مشکلی نداشت و از هر آب و هوایی لذت می برد.