۵ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

اتاقکی پر از اکسیژن مفت

خانم زهره فرهادی نفر اول مسابقه داستان نویسی راما شدن و یه اثر علمی تخلیلی دیستوپیایی جالب نوشتن. من تو سایت راما این داستان  رو خوندم با ذکر منبعش با شما هم به اشتراک میذارم امیدوارم خوشتون بیاد.

 

کارت سهمیه‌ام را دزدیده‌اند؛ آن هم درست زمان پرداخت فیش­ اکسیژن­‌سازم. احتمالاً زمانی اتفاق افتاد که توی صف دریافت سهمیه ماهانه ایستاده بودم. درآوردن کارتی به آن اندازه از توی جیبی به این گشادی کار سختی نیست. جمعیت زیاد بود و بین همین تنه زدن‌ها بود که یکی آن را زد. شاید هم بعدش اتفاق افتاد؛ توی اتوبوس. همان لحظه باید می‌فهمیدم آن جوانک نشئه بی‌دلیل خودش را به من نچسبانده بود. اَدایش بود. حتماً زمانی که پلک­هایم روی هم افتاد، دستش درون جیبم سر خورد و کارت را بیرون کشید. ولی خب، گمان کنم همه چیز تحت کنترل است.

  • ۴
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۳ ]
    • EMMA (ویولت سابق)
    • چهارشنبه ۳۰ مرداد ۰۴

    کاگورا و چتر

    شاید براتون سوال پیش بیاد جریان این تصویر چیه. یه دختر که یه چتر شکسته رو بالا نگه داشته و کنارش دو تا پسر دارن راه میرن. خب این موضوع مربوط میشه به داستان کاگورا و چتر.

    یه مدت بود که تو شهر ادو بارون بی وقفه می بارید و این موضوع باعث شده بود حوصله ی همه به خصوص بچه ها سر بره. کاگورا هم جز این دسته از بچه ها بود که می گفت از روزای بارونی متنفره و دوست داره هر چی سریعتر این روزا تموم بشه. کاگورا کنار مردی به اسم گینتوکی زندگی و کار می کرد مردی مو نقره ای که برای کاگورا حکم پدر رو داشت. گینتوکی شغل آزاد داشت و معمولا کارایی که مردم ازش می خواستنو انجام میداد. وضع مالیش چندان تعریفی نداشت و اونم مثل کاگورا از روزای بارونی بدش میومد چون کسب و کارش کلا کساد می شد. یه پسر نوجون هم که چند سالی از کاگورا بزرگتر بود و موهای مشکی داشت و معمولا عینک می زد به عنوان شاگرد گینتوکی کنارشون زندگی می کرد. البته پسره که اسمش شینپاچی بود خودش خونه داشتو فقط یسری وقتا به استادش و کاگورا سر می زد. شینپاچی با بارون مشکلی نداشت و از هر آب و هوایی لذت می برد.

  • ۷
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۱۱ ]
    • EMMA (ویولت سابق)
    • يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۲

    داستان های کوتاه

    سلام به همگی! امشب براتتون چند تا داستان کوتاه آپلود کردم امیدوارم بخونین و لذت ببرید

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA (ویولت سابق)
    • جمعه ۲۵ فروردين ۰۲

    هفت سین کتاب

    سلام دوستای عزیزم سال نوتون مبارک باشه. الهی دلتون همیشه شاد و لبتون همیشه خندون باشه. دیدم همه سفره هفت سین می چینن منم گفتم بیام سفره هفت سین کتابی بچینم. 

    کتاب هایی که انتخاب شدن: سمفونی مردگان، سیاه دل، سیرک مرگبار، سایه، سال بلوا، سکوت بره‌ ها و سرود کریسمس! 

  • ۲
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۴ ]
    • EMMA (ویولت سابق)
    • سه شنبه ۱ فروردين ۰۲

    معرفی کتاب حوادث ناگوار بچه های بدشانس شماره1

     خب خب خب! می بینم که مشتاقین مطالب بیشتری بذارم. البته بین خودمون بمونه میدونم شماها اصلا توجهی نمی کنین ولی به هر حال می نویسم شاید روزی روزگاری به درد کسی خورد.

    بذار ببینم نظرتون چیه در مورد کتاب حوادث ناگوار بچه های بدشانس لمونی حرف بزنیم؟ ایده خوبی نیست؟ بذارین کمی زبان به اسپویل بگشایم و یسری چیزا رو فاش کنم برای کسایی که کامل کتابا رو نخوندن. پس اگه دوست ندارین میتونین این مطلبو نخونین.

    کتاب بچه های بدشانس که با نام حوادث ناگوار هم شناخته میشه سیزده جلد داره و اثر لمونی اسنیکت یا همون دنیل هندلره. تا جایی که من میدونم این کتاب تو ایران توسط انتشارات ماهی، بنفشه و قدیانی منتشر شده. (اگه نشر دیگه ای هست تو کامنتا بگین).

     

     

    داستان از زبون مردی به نام لمونیه

  • ۳
  • 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕'𝒔 [ ۰ ]
    • EMMA (ویولت سابق)
    • چهارشنبه ۱۲ بهمن ۰۱
    کسی که کتاب می خواند
    هزاران زندگی را قبل از مرگش زندگی می کند.
    کسی که هرگز کتاب نمی خواند
    فقط یک بار زندگی می کند

    (جورج آر مارتین)
    𝑨𝒅𝒎𝒊𝒏𝒔